جدول جو
جدول جو

معنی ناگزیر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ناگزیر کردن
(طَ مَ تَ)
ناچار کردن. وادار کردن.
- ناگزیر کردن از، واداشتن به. مجبورکردن به. رجوع به ناگزیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ مَ بَ تَ)
ناچار شدن. مجبور شدن. درمانده و لاعلاج گشتن. رجوع به ناگزیر شود، واجب شدن. لازم آمدن. ضرورت یافتن:
کنون آفرین تو شد ناگزیر
به ما هرکه هستیم برنا و پیر.
فردوسی.
چنین گفت با طوس گودرز پیر
که ما را کنون جنگ شد ناگزیر.
فردوسی.
- ناگزیر شدن از چیزی، ناچار شدن از آن. لابد بودن از آن.
- ناگزیر شدن به چیزی یا کسی، محتاج شدن بآن. نیازمند آن شدن
لغت نامه دهخدا